سبک زندگی

داستان جنایت مهدی و بابک – قسمت چهارم

هفته گذشته خواندید که ساناز بارانی، کارآموز جدید روزنامه، با کنجکاوی‌های مشکوکش وارد داستان شد. این هفته، پرده‌ای از حقیقت برملا می‌شود…
قلم نقره‌ای پرهام قدیمی، همان قلمی که سال‌ها با آن زندگی‌ها را سیاه کرده بود، حالا در کشوی میز بابک، زیر انبوهی از کاغذ پنهان شده بود. قلمی که یک شب سرد پاییزی، ناخواسته به سلاح قتل تبدیل شد.
مهدی با صدایی خفه گفت: «باید از شرش خلاص شیم.» دستانش می‌لرزید. «این لعنتی مدرک جرممونه.»
بابک به قلم خیره شد. قلمی که روزی نماد قدرت پرهام قدیمی بود؛ روزنامه‌نگاری که خبرگزاری‌اش را به دکان باج‌گیری تبدیل کرده بود. همان شب، وقتی برای مذاکره رفته بودند، پرهام باز هم تهدیدشان کرده بود: «یا برام کمپین خبری راه می‌ندازین، یا کاری می‌کنم که تا آخر عمر رنگ روزنامه‌نگاری رو نبینید.»
درگیری بالا گرفته بود. پرهام قلمش را مثل خنجری به سمتشان گرفته و فریاد زده بود: «با همین قلم نابودتون می‌کنم!» و بعد… همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.
صدای تقه‌ای به در، رشته افکارشان را پاره کرد. ساناز بود، با همان لبخند مرموز همیشگی. «یه خبر جالب دارم. می‌دونستید پرونده قتل پرهام قدیمی دوباره باز شده؟»
مهدی سعی کرد لرزش صدایش را کنترل کند: «چه خبر شده مگه؟»
ساناز در حالی که داشت پوشه‌ها را جمع می‌کرد، گفت: «می‌دونستید پلیس تو تحقیقات تازه‌اش فهمیده پرهام قدیمی با یه قلم کشته شده؟» مکثی کرد و ادامه داد: «و هنوز قلم رو پیدا نکردن.» نگاه معناداری به کشوی میز بابک انداخت و از اتاق خارج شد.
پیامی روی گوشی بابک آمد. خاله گل بود: «پول رو تا فردا می‌خوام. وگرنه عکس‌ها میره برای پلیس.» عرق سردی روی پیشانی بابک نشست.
آن شب، درست موقع خروج، بابک متوجه حضور ساناز در اتاق تاریک کنفرانس شد. در نور کم‌رنگ مانیتور موبایلش، داشت روی عکسی زوم می‌کرد. عکس قدیمی یک مهمانی بود – با همه سردبیرهای مطبوعات. ناخودآگاه نگاهش به نقطه‌ای که ساناز روی آن متمرکز شده بود رفت: پرهام قدیمی، درست وسط عکس، با همان قلم نقره‌ای در دست. بابک آرام عقب‌نشینی کرد. چرا این دختر دنبال عکس‌های قدیمی پرهام می‌گشت؟
در راه خانه، فکر پول خاله گل آزارش می‌داد. باید راهی پیدا می‌کردند. اما نمی‌دانست که ساناز بارانی، دخترخوانده پرهام قدیمی، سال‌ها در سایه برای پدرش کار کرده و حالا با نقشه‌ای دقیق، قدم به قدم به حقیقت نزدیک می‌شد…
ادامه دارد…

قسمت اول
https://adaddonline.com/?p=11182

 

قسمت دوم

https://adaddonline.com/?p=11329

 

قسمت سوم

https://adaddonline.com/?p=11612

گوشی تو چک کن
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا