سقوط بورس: سرمایهگذار تازهکار و قصهای پر آب چشم!
روایت یک قصه از سالهای دور
بابک نبی ، یکی بود یکی نبود، یک روز بورس بود و آن روزهای سبز و خوشحالاش. تمام سرمایهگذاران خوشحال بودند و هر کسی، از پیر گرفته تا جوان، سهم میخرید و خوش میگذراند. در این میان، جوانان پرشور و تازهکار هم بدون آنکه بدانند چه اتفاقی قرار است بیفتد، با اندوختههایشان پا به میدان گذاشتند، گویی که به یک مهمانی دعوت شدهاند و هیچ فکری برای فردا ندارند. اما بله، فردا همیشه میآید، و آن هم با چهرهای عبوس و نگران.
ورود شجاعانه به بورس
وقتی بورس به اوج خود رسیده بود، همه با هیجان وارد بازار شدند. کسی که تا دیروز در صف ساندویچفروشی بود و نمیدانست “P/E” به چه معناست، امروز با جدیت و شور به مشاور مالی خود تبدیل شده بود. تازهکاران بورس، با اعتماد به نفس زیاد، میگفتند: «خب، بورسه دیگه! هرچی بخری، بالا میره!» و آنوقت هر سهمی که چشمشان به آن میافتاد، میخریدند.
اما آنها نمیدانستند که بورس هم مثل آفتابپرست است؛ رنگ عوض میکند. فردای همان روز، وقتی که بازار یک سقوط اساسی کرد، تازهکاران با چهرههای گریان و چشمهای پر از اشک و دستهایی که در جیبهای خالیشان میلرزید، به صفحهنمایش گوشیهایشان زل زده بودند.
سقوط، آن هم نه از آن سقوطهای نرم!
سقوط بورس برای تازهکاران مثل این بود که از بالای آسمانخراش مستقیم به زمین برخورد کنند، بدون هیچ چتر نجاتی. بعضیها هنوز هم فکر میکردند این سقوط فقط یک “اصلاح کوچولو” است و به زودی دوباره بالا خواهد رفت. اما خیر، سقوط آنقدر ادامه داشت که تازهکاران از تحلیل تکنیکال به دعا و نیایش روی آوردند. چه روزهایی که با خود فکر میکردند: «چی شد؟! ما که قرار بود یک شبه میلیاردر بشیم!»
داستان مردی که “همه چیز” داشت…
یادتان هست؟ آن مردی که همه چیز داشت؛ خانه، ماشین، باغ، اما همه اینها را فروخت تا در بورس سرمایهگذاری کند. امروز، او فقط یک داستان اسفناک برای تعریف کردن دارد. آنهم داستانی که همیشه از این جمله شروع میشود: «یه روزی بود که همه چیز داشتم…»
چالشهای تازهکاران: از امید تا ناامیدی
نکته خندهدار این بود که بیشتر تازهکاران فکر میکردند سرمایهگذاری در بورس مثل بازی با کنسول بازی است؛ تاختن و پیشروی بدون هیچ فکر و برنامهریزی. هر کسی که در این بازی وارد شد، بعد از چند هفته، فهمید که این بازار نه تنها بازی نیست، بلکه یکی از پرخطرترین و نامطمئنترین مکانها برای سرمایهگذاری است.
خرید سهام شرکتی که در اسم آن “گُل” یا “خوشحال” وجود داشت، برای تازهکاران به معنای سود قطعی بود. اما خیلی زود فهمیدند که سهامی که اسمش “گل” است، ممکن است گلی باشد که هرگز شکوفا نشود!
هیجانزدگی و بیبرنامگی
یکی از دلایلی که باعث شد بسیاری از تازهکاران در این بازار شکست بخورند، این بود که بدون برنامه وارد شدند. در دوران طلایی، همه با خود میگفتند: «فقط باید وارد بازار بشی، همهچیز حل میشه.» کسی به دنبال تحلیلهای تخصصی یا مطالعه دقیق نبود. نتیجه؟ خیلیها به جای اینکه سود کنند، با دست خالی از بازار خارج شدند. آنها تازه وقتی که پولشان آب شده بود، به سراغ یادگیری مفاهیم اولیه مثل «تحلیل بنیادی» و «ریسک» رفتند.
وقتی بازار رویاها تبدیل به کابوس میشود
بازار بورس، برای بسیاری از تازهکاران، دیگر آن بهشت رویایی که در ابتدا تصور میکردند، نبود. بلکه کابوسی بود که حتی در خواب هم دست از سرشان بر نمیداشت. آنها هر روز صبح با استرس از خواب بیدار میشدند و به صفحه قرمز بورس نگاه میکردند و هر شب با ترس اینکه فردا چه چیزی در انتظارشان است، به خواب میرفتند. این وضعیت باعث شد که بسیاری از آنها بهجای مشاوران مالی، به دنبال فالگیران بروند تا شاید کمی از آینده مطلع شوند!
پایانِ خندهدار یا گریهدار؟
سقوط بورس برای بسیاری از تازهکاران درسهای زیادی به همراه داشت. اما آیا این درسها باعث شد که آنها در آینده محتاطتر باشند؟ شاید. شاید هم نه. برخی از این سرمایهگذاران پرشور، با خود عهد بستند که دیگر هیچگاه به بورس باز نگردند، در حالی که برخی دیگر منتظر یک فرصت دیگرند تا با همان هیجان اولیه به بازار بازگردند.
بورس، برای آنها تبدیل به یک دوست قدیمی شد؛ دوستی که گاهی میخنداند و گاهی اشک میریزد. اما در نهایت، این بازار نشان داد که چیزی بهنام «پول آسان» وجود ندارد. هرچه هست، نیاز به صبر، دانش و تحمل فراز و نشیبهای این دوست پرماجرا دارد.