بابک نبی ، صبح که از خانه بیرون میزدی، گوشهای از کوچهها بوی کلهپاچه در هوا پخش بود؛ بویی که آدم را سر کیف میآورد. کارگران و کارمندان صف میبستند، کاسههای بخارآلودشان را پر میکردند و قبل از شروع روز کاری، ناهار پیشخور میکردند. اما حالا کلهپاچه از کاسههای مسی ساده به قابهای طلایی خیالی رفته است. برای خوردن این صبحانه، انگار باید حساب بانکی پر صفرت را هم به کلهپزی ببری تا به نتیجه برسی.
حالا کلهپاچه یک غذای لاکچری است؛ عبارتی که دهانش از طلا پر شده. قیمت هر دست کلهپاچه، از آن دستهایی که زمانی با یک اسکناس کوچک جور میشد، به مرزهای چند صفره رسیده است. این تغییرات نشاندهنده تغییرات اجتماعی و اقتصادی عمیقی است که جامعه ما تجربه کرده است. هزینههای بالا و دسترسی محدود به مواد اولیه اصیل، باعث شده تا کلهپاچه دیگر تنها غذای خاصی برای اقشار خاص باشد.
کلهپاچه از جایی برای کارگرهای صبحگاهی به قلمرو سرمایهدارهای تفریحدوست منتقل شده. کلهپزیها دیگر پر از حرفهای کارمندی نیست. حالا مشتریهایی که وارد میشوند، انگار از جلسهی هیئتمدیره آمدهاند. انگشت اشارهشان بهجای اینکه به سمت کاسه باشد، به منو و قیمتهاست، تا مبادا با سفارش اشتباه، سهام شرکتشان را از دست بدهند. این تغییر نگرش نشاندهنده اهمیت مالی و تجاری شدن فرآیندهای روزمره است که اصالت غذایی را تحت تأثیر قرار داده است.
اما چرا چنین شد؟ داستانش از مرزهای کلهپاچه هم فراتر رفته است. دشتهایی که زمانی سبز بود و گوسفندها با خیال راحت علف میجویدند، حالا یا خشک است یا زیر برجها خوابیده. دامداری که زمانی شغل آبا و اجدادی بود، تبدیل به خاطرهای محو شده. کسی که روزی چوپان گلهای بزرگ بود، حالا در کارخانهای دورافتاده، دستهایش بوی ماشینآلات میدهد. این تحولات زیستمحیطی و صنعتی، نه تنها تولید غذا بلکه فرهنگ غذایی را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند.
زمستان که میآید، کلهپاچه باز مهم میشود. اما این بار هم نه برای همه. بازار کلهپزیها انگار مثل سرمای هوا، دل و جرأت میخواهد. قیمتی که به آسمان دوخته شده، کار را سختتر کرده است. تا جایی که اگر کسی در این روزگار کلهپاچه میخورد، باید از او بپرسید: چطور این دل و جگر را پیدا کردی؟ البته که جگر هم، مثل کله، رویای دوری شده است. این امر نشاندهنده نابرابریهای اقتصادی و دسترسی محدود به غذاهای سنتی است که دیگر برای همه قابل دسترس نیستند.
در این آشفتهبازار، گاهی خبر میرسد که “کلهپاچه کم است”. اما کمتر کسی است که این خبر را جدی بگیرد. کمبود کلهپاچه، در مقابل چیزهای دیگری که کم شدهاند، شاید یک شوخی باشد. مردم هوای سالم ندارند، مراتع ندارند، حتی نفس عمیق هم ندارند. شاید برای همین است که کلهپاچه دیگر از ذهن خیلیها پاک شده است. این وضعیت نشاندهنده تغییر اولویتها و کمبود توجه به ارزشهای فرهنگی و غذایی سنتی است.
اما با همه اینها، آرزوها همچنان پابرجاست. شاید روزی برسد که بوی کلهپاچه دوباره کوچهها را پر کند. شاید کسی صبح که از خانه بیرون میزند، فقط بوی کلهپاچه را دنبال کند، نه بوی پول و قیمت. و شاید آن روز، کلهپاچه دوباره یک خوراک معمولی شود، نه یک رؤیای گرانبها. این امیدها نشاندهنده تمایل جامعه به بازگشت به ریشهها و حفظ اصالت غذایی است که میتواند پلی برای ترکیب سنت و مدرنیته در آینده باشد.