پول کمتر، استرس بیشتر
آیا خبرنگاران در ایران میتوانند به شاد بودن امیدوار باشند؟
مهدی خاکی فیروز ؛
آیا با حقوق خبرنگاری در ایران میتوان شاد بود؟
سوال سختی است؛ آیا حقیقتاً میتوان میان مسئولیت سنگین یک خبرنگار در ایران و دستمزدی که دریافت میکند، شادی را جست؟ خبرنگاری در ایران، حرفهای است که قلبش در تپشهای بیوقفه اخبار زنده است و ستونهایش با واژگان حقیقتجویانه استوار. با این حال، گویی دستمزد این حرفه همچون سایهای کمرنگ در حاشیه ایستاده و از واقعیت فاصله دارد. خبرنگاری در اینجا نهتنها عاشقانهای پرشور، بلکه گاه به داستانی تراژیک میماند؛ داستانی که در آن عشق به قلم و خبر با واقعیت تلخ اقتصاد روزمره گره میخورد.
خبرنگاری در ایران، شبیه به رقصیدن روی طنابی نازک و لغزان است؛ طنابی که هر لحظه ممکن است زیر پایش بلغزد و او را به دنیایی تاریک و پرخطر بکشاند. خبرنگاران به جستوجوی حقیقت میروند، با پدیدهها دست و پنجه نرم میکنند، در قلب بحرانها قدم میزنند، اما در نهایت، جیبهای خالی و سفرهای کمرنگ از شادی به جا میماند. این حرفهای است که برایش شجاعت، سرعت عمل و ایمان میخواهند، اما در نهایت، جز اندک اجری که کفاف زندگی نمیدهد، چیزی عاید نمیشود.
در ایران، خبرنگاری به مثابهی جنگیدن با دیو مشکلات است. دیوهایی که به نام اجاره خانه، قبضها، هزینههای درمان و تامین مخارج روزمره، هر روز سربرمیآورند. در این میان، خبرنگارانی که سالها تجربه و حرفهای بودن را در کارنامه خود دارند، با گذر زمان، این عرصه را به ناچار ترک میکنند. گویی عرصهی خبر و رسانه به آرامی از وجود آنها خالی میشود و صدای پاهایشان در هزارتوی جامعه گم میشود. سالها تجربه و شور و شوقی که در این مسیر برای کاوش حقیقت به خرج دادهاند، در نهایت با یک “خداحافظ” کوتاه و بیپاداش، به خاطرهها میپیوندد.
با وجود این فشارها، خبرنگاران همچنان استوار ایستادهاند. آنها نه تنها به یک حرفه بلکه به نوعی ایثار و فداکاری روی آوردهاند. عشق به قلم و رسالت، انگیزهای است که آنها را در این مسیر پرچالش نگه میدارد. اما آیا این عشق میتواند هزینههای زندگی را تامین کند؟ آیا این ایثار کافی است که قلبهای خسته و پر از نگرانیشان را تسکین دهد؟
در بسیاری از کشورهای دیگر، حرفه خبرنگاری جزو مشاغل سخت و پرخطر به حساب میآید و مزایای زیادی برای حمایت از خبرنگاران در نظر گرفته میشود؛ بیمه، دستمزد مناسب و حتی حمایتهای روانی. اما در ایران، این حرفه به نظر نمیرسد که با چنین توجهی همراه باشد. حقوق خبرنگاری در ایران چنان پایین است که گویی شغل خبرنگاری تنها یک تفریح ساده است. در حالی که خبرنگاران در دل بحرانها و گاهی در مقابل تهدیدهای جانی فعالیت میکنند، این حرفه در ایران همچنان با بیتوجهی مواجه است.
وقتی به سرنوشت خبرنگاران کهنهکار نگاه میکنیم، تصویر غمانگیزی از واقعیت خبرنگاری در ایران آشکار میشود. خبرنگارانی که تمام عمرشان را وقف حقیقت و اطلاعرسانی کردهاند، در پایان چیزی برایشان باقی نمیماند؛ نه بیمهای که آیندهشان را تضمین کند، نه پساندازی برای روزهای پیری. گویی تمام تلاشهایشان در زیر کوه سنگین نیازهای روزمره ناپدید شده است. آنها در دل حوادث هستند، اما خودشان بیدفاع و فراموش شده باقی ماندهاند.
در این وضعیت اقتصادی سخت، تنها عشق به کار نمیتواند بار زندگی را بر دوش بکشد. عشق به نوشتن و اطلاعرسانی، شور و اشتیاقی است که به خبرنگاران قدرت میدهد، اما این عشق نمیتواند قبضهای آب و برق را پرداخت کند یا نگرانیهای مالی را از بین ببرد. خبرنگاری در ایران شبیه به قایقرانی در دریای متلاطم است؛ تلاطمی که خبرنگار را از ساحل امن دورتر میبرد و به نقطهای میکشاند که عشق و مسئولیت در برابر زنده ماندن معنا پیدا میکند.
این حرفه با تمام دشواریها، همچنان علاقهمندان خود را جذب میکند، اما آیا این عشق و انگیزه کافی است که برای همیشه در این مسیر بمانند؟ بسیاری از نیروهای جوان با انگیزه، وقتی به شرایط مالی و نبود آیندهای روشن در این حرفه نگاه میکنند، دلسرد میشوند و به دنبال فرصتهای دیگر میگردند. این روند باعث شده تا نیروهای باتجربه و کارکشته به تدریج از این فضا دور شوند و نسل جدیدی که میتوانست جان تازهای به این حرفه بدمد، وارد مسیر دیگری شود.
با همه اینها، شاید تنها امیدی که در دل خبرنگاران باقی میماند، این است که روزی به این حرفه توجه بیشتری شود و خبرنگاری در ایران نیز به عنوان یک شغل ارزشمند و حمایتشده به رسمیت شناخته شود. شغلی که میتواند برای کسانی که عشق به اطلاعرسانی دارند، نه تنها اشتیاق بلکه آسایش نیز به ارمغان بیاورد. تا آن زمان، خبرنگاری در ایران همچنان شغلی پر از عشق و مسئولیت خواهد بود، اما با سایهای از مشکلات مالی و دورنمایی نه چندان روشن.