از ایوان زرین تا تالار سرمایه
بخوانید: متنی از مهدی خاکی فیروز از ایوان زرین تا تالار سرمایه.

به گزارش عدد آنلاین، مهدی خاکیفیروز: بابی در کارِ تالارِ داد و ستدِ سرمایه که شاه خسرو در اندیشه آن شد و خواجه نظامالدین الطوسی او را پند داد
گویند در روزگاری که سلطانِ دادگر شاه خسرو بر تخت نشسته بود و دل در آبادانی ملک داشت، روزی در ایوانِ زرین خویش جمعی از وزیران، دبیران و صنعتوران را فراخواند.
شاه گفت:
«شنیدهام در سرزمینهای دور، بازاری ساختهاند که آن را بورس خوانند و مردم در آن، سهمِ کار و صنعت یکدیگر را بخرند و بفروشند و از این کار، سود گیرند و سرمایهها روان گردد. اندیشه دارم در شهر ما نیز چنین تالاری برپا کنم تا صنعت و کاروانِ مال، آباد گردد و مردم روزی افزون یابند.»
پس روی به خواجه نظامالدین حسن الطوسی کرد و گفت:
«ای خردمند و بینا، سخن تو چیست؟ آیا این کار نیک است یا دامِ فتنه و زیان دارد؟»
خواجه سر به سوی شاه خم کرد و گفت:
«ای شاهِ راستکار
هر کار نو که بنیاد گیرد، اگر بر داد و خرد باشد، آبادانی آورد و اگر بر طمع و جهل باشد، فساد و زیان میبرد.
تالارِ سهام نیز چنین است. اگر نیکو بنیاد شود، صنعت را قوت بخشد و اگر بیحساب و بیانصاف باشد، خزانه و مردم را زیان رساند.»
شاه گفت:
«و شرط نیکویی آن چیست؟»
خواجه گفت:
«ای شاهِ بزرگوار
نخست آنکه هر کس خواهد در این بازار سهم دهد، کار او روشن و دفتر او گشاده باشد، تا کسی فریب نخورد.
دوم آنکه مردانِ درستکار و دانا بر کار نشینند تا ارزش هر سهم به حق سنجیده شود، نه به سودِ خود.
سوم آنکه دولت، داور باشد نه شریک؛ زیرا اگر شاه خود خریدار شود، بازار تباه گردد.
چهارم آنکه سود این بازار باید به صنعتگران و کارگاهها رسد، نه به دلالانِ بیکار.
پنجم آنکه مردم را علم بازار بیاموزند تا سرمایه را به خرد نهند، نه به شایعه و طمع.
ششم آنکه قانون در این بازار چون شمشیرِ برّان باشد؛ هر که نادرست کند، بیدرنگ کیفر شود تا دیگران عبرت گیرند.»
شاه گفت:
«چنین گفتی، ای خواجه. لیکن شنیدهام که در سرزمینهای دیگر، دزدان مردم را به فریب مال میستانند و سرمایهها را از گردش میدارند. چه باید کرد؟»
خواجه گفت:
«ای شاهِ نیکوکار، فریب همچون موریانه است که پنهان رود و بنا را فرو ریزد.
چاره آن است که دیوانی مخصوص از مردانِ درستکار گمارده شود تا شب و روز بر تالار نگهبانی کنند و هر که خطا کرد، بیدرنگ کیفر یابد.
همچنین مالیات بازار نه چنان سنگین که سرمایه برهاند و نه چنان سبک که خزانه تهی گردد؛ میانهروی مایه بقاست.»
خواجه سر به زیر انداخت و افزود:
«ای شاه، بازارِ سهام آینه اعتماد مردم است. اگر دروغ و فریب در آن راه یابد، اعتماد فرو میریزد و کارگاهها خاموش میماند. اما اگر شفافیت، عدالت و آموزش باشد، خزانه پر شود و صنعت به رونق آید.»
شاه از این پند خرسند شد و فرمان داد پیش از گشایش تالار، مردم را به دانشِ داد و ستد بیاموزند و دیوانِ نظارت بر بازار بنیان نهند.
خواجه به دعا سر بر آورد و گفت:
«ای خداوندگار، سایه این شاه را بر سرِ مردم پاینده دار، که مالی از راهِ داد در گردش گذارد و برکت آن فراگیر شود.»


